سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























نون و ریحون

نیستش،نمیدونم کجاس،چه میکنه!

ولی میدونم که ندارمش.

هیچوقت نخواستم که تو رو با چشمات به یاد بیارم.

نمیخواستم که تو رو تو گم ترین آرزوهام ببینم.

نمیخواستم که بی تو به دیوارا بگم،هنوزم دوستت دارم.

آخه تو هول و ولای پریشونی و تو رو نداشتن 

تو گیر و دار،ای بابا،دل تو هیچ،حال اون خوش!

ای بی مروت!

دیگه دلی میمونه که جور دلِ کبوتر بتپه؟

که با شما از جورِ زندگیش بگه؟!

بگه که هنوز زندس ....

اگه صدا،صدای منه

نفس اگه نفسِ تو

بذار که اون خوش غیرتاش بدونن

که دلــ،دلــِ و این دیگه دلــ نیست

دیگه دل نمیشه

نه دیگه،این واسه ما دل نمیشه.....

هی با خودم تکرار میکنم 

تو محکمی

نذاشتم اشکم بیاد

ولی دیگه نتونستم خودمو گول بزنم

دیگه نتونستم


نوشته شده در پنج شنبه 92/4/13ساعت 7:50 عصر توسط فاطمه بانو نظرات ( ) |

  برایش نوشتم عزیزم برگرد

 

  برایش نوشتم بهانه است که حالت خوب نیست ...


 اگر بیا یی خواهی‌ دید که حال من خرابتر است ...


 

  برایش نوشتم نیازی نیست به تعریف اتفاقاتی که افتاده ...


 من برایت خواهم گفت از اتفاقاتی که میتوانست نیفتد


 

  برایش نوشتم ...


 من انتظار میکشم به سبک خودم همانی که تو غرور میخوانی‌‌اش 


و من سکوت ...


 

  برایش نوشتم نگذار سادگی‌ کودکانه من به بلوغ زودرس برسد ...


  نگذار صداقتم زود بمیرد


 

  برایش نوشتم


کسی‌ این نامه را برایت مینویسد که هنوز شبیه خودش است ...


 بازگرد تا دیر نشده


 

  برایش نوشتم جواب نمیخواهم عزیزم ... برگرد ...


 هنوز حس ما گرم است ... برگرد ...


نوشته شده در پنج شنبه 92/4/13ساعت 10:1 صبح توسط فاطمه بانو نظرات ( ) |

به عادت هرروز، کامپیوترو روشن کردم تو اینترنت چرخی بزنم

و وب گردی کنم مثلاً.

تقویم کامپیوتر بالا اومد.

تیتر: سقوط هواپیمای مسافربری ایران توسط ناو آمریکایی

بازم به عادت بی دقتی همیشه یه نگاه گذرایی انداختم و تقویم رفت.

تو وب یه نفر هم چیزایی در موردش خوندم.

بازم چیز زیادی تفهمیدم.

دیگه خسته شدم.

رفتم فیلم سینمایی نگاه کنم.

فیلمش قشنگ بود.

یه دختر بندرعباسی بود....هرمزگان

قرار شد با هواپیما بره باباشو برای اولین بار ببینه.

فکر میکردم فیلمش اجتماعیه.آخه دختره نامزد داشت.کنکور داشت.

فیلم سر این موضوع ها میچرخید.

یهو دیدم داره زیرنویس میکنه که: هواپیما مسافربریه.جنگی نیست

اون یکی میگفت: نه ،منهدمش کنید.وارد محدوده نظامی شده.

هی اونا میگفتن،این یکیا جواب میدادن.

خلاصه همه نگران .

منم که تازه یه چیزایی داشت دستگیرم میشد،یهو دیدم اشکام سرازیر شده.

زدن هواپیمارو منفجر کردن.

خیلی غمناک بود...خیلی.....اون لحظه فقط گفتم خدا لعنتشون کنه

هواپیمای ایرباس جمهوری اسلامی ایران  در دوازدهم تیر 1367

به همراه 270 مسافر و 16 خدمه فرودگاه بندرعباس را به مقصد دوبی ترک کرد.

اما دیری از پرواز این هواپیما نگذشته بود که ناوگان وینسنس دزدان دریایی مدرن آمریکا

در اقدامی ترورسیتی این هواپیمای مسافربری را در ساعت 10:24 دقیقه در سطح 12 هزار پایی

بر فراز آبهای سرزمینی جمهوری اسلامی ایران مورد حمله موشکی خود قرار داد.

در این واقعه دردناک و پس از شلیک ناجوانمردانه دو فروند موشک،تمامی مسافران،

 

که تعدادی از آنان کودک بودند، و خدمه هواپیمای ایرباس، جان به جان آفرین تسلیم کردند.

                                          تقدیم به روح شهدای هواپیمای 655


نوشته شده در چهارشنبه 92/4/12ساعت 5:0 عصر توسط فاطمه بانو نظرات ( ) |

دلم شور می زند زیــــبا...

 

 

 

 

 

تُو... کجای ایـن قصـه خسـته شُدی که هیج کَس نفهمیـد؟

 

 

 

 

 

کُجای ایـن دُنیـا را بــه دریـــا کشاندی که چشمانت اینجا تر شُد؟!

 

 

 

 

 

حال من خوب نیـست زیـــبا...

 

 

 

 

 

حال من خَرابِ خَرابِ خَراب است...

 

 

 

 

 

من کجای ایـن خراب شده بودم که تو بغض کردی؟!

 

 

 

 

 

بُغض نَکُن زیــــبا...

 

 

 

 

 

عُمریـســت لبخند تو ما را زِنده نگه داشتـــه...

 

 

 

 

 

بغض که می کنی دلم چنگ می شود...

 

 

 

 

 

اگر نخندی...

 

 

 

 

 

قاتل میشوم زیـــــبا...

 

 

 

 

 

همه ی اشک هایم را بر میدارم...

 

 

 

 

 

می اُفتم به جان این فاصله هـا...

 

 

 

 

 

می اُفتم به جان ایـن درد های لعنتی...

 

 

 

 

 

می کُشمشـان...

 

 

 

 

 

بــه خوبی هایت قسم

 

 

 

 

 

اگر نخندی...

 

 

 

 

 

قاتل میشوم زیـــــبا...

 

 

 

 

 

"""حالِ من خوب نیـست ...

 

 

 

 

 

حالِ مَن خَرابِ خَرابِ خَراب اَست..."""

 


نوشته شده در سه شنبه 92/4/11ساعت 3:30 عصر توسط فاطمه بانو نظرات ( ) |

دیگه دهه شصت تموم شد با همه خاطراتش.

دیگه کسی یادش نمیاد که یه مادربزرگه بود که یه مخمل داشت.

یه روزی گل باقالی خانوم و جوجه هاش،نوک سیاه و نوک طلا مهمون خونه مادربزرگه شدند.

یه روزی هم هاپو کومار از هند بهشون اضافه شد.

مخمل از اینا خوشش نمیومد.

ولی یه مراد بود که خیلی دوستشون داشت!

چقد من اونوقتا از مخمل و اون کلاغه میترسیدم L

هادی و هدی بودن.شعر کارتونش همیشه یادمه:آهای هادی،هدی کجایین؟!بیایین.

اوستا بابای خودمون.

مدرسه موشها،دوقلوهای افسانه ای،السّون و ولسّون،زی زی گولو

بعد از 15- 16 سال تمام شعراشونو یادمه.

شاید زمان ما کارتونا کیفیت دیجیتال این روزا رو نداشت،اما میشد باورشون کرد.

میشد با تمام وجود لمسشون کرد،باهاشون زندگی کرد.

اسپایدرمن و هری پاتر و اینجور چیزا که تا حالا حتی یه بارم ندیدمشون

و نمیشناسمشون نمیتونه جواب نیازهای کودکانه بچه های امروز رو بده.

همین بابی اسفنجی،هرچقد هم بانمک باشه،باز هم یه اجنبیه:دی

بهترین کارتونهای پرکیفیت اون طرفی رو با خونه مادربزرگه تقریبا بی رنگ

خودمون عوض نمیکنیم.

گرچه بچه های این دوره همش دنبال مد و کلاس و غرب هستند.

میکرو و آتاری و سگای خودمونو با xbox و چیزای دیگه عوض نمیکنم.

هیچ قارچ خوری،قارچ خور قدیمی خودمون نمیشه.

وای مدرسه رو که دیگه نگو!

هنوزم بوی لباسای تازه اتوکشیده واسه روز اول مهر تو مشاممه.

ماها خاله بازی میکردیم.

بچه های امروز تو اینترنت دنبال عشق مجازیشون میگردن.

ماشین بازی میکردیم.

بچه امروز هم ماشین بازی میکنه.ولی با کامپیوتر،

که اونم هم تیک میاره واسه آدم،هم عصبی میکنهJ

فوتبال،دوچرخه سواری،هفت سنگ ....

ولی بچه امروز همه اینارو تو اینترنت تجربه میکنه.

البته تجربه که چه عرض کنم.

فکر کن..بازی هم مجازی شده..مثل عشق های این روزا.

بچه امروز دنبال تاپ ترین مدل گوشیه.

ما بزرگترین فانتزیمون،پازل بود.چه عشقی هم میکردیم با درست کردنش.

یا اینکه خوشگلترین سر مدادی رو داشته باشیم.

وای که چقد دنیای قدیمی خودمونو دوست دارم.

چقد خوبه.چقد به خودم افتخارمیکنم که بچه امروز نیستم.

افتخار میکنم که حداقل دوران بچگی طعم زندگی رو چشیدم.

حداقل بچگیمو کردم.

خاک بازیمو کردم.

آتیش بازی کردم.

تنها ناراحتیم از اینه که بچه امروز نتونست و نمیتونه زیبایی های دوران

 

بیات شده مارو درک کنه.


نوشته شده در دوشنبه 92/4/10ساعت 2:20 عصر توسط فاطمه بانو نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >

 Design By : Pichak