نون و ریحون
مولا جان، بار ها آمدی و نبودم در تقلای این زندگی نیازمند تو اما بی تو بودم ! بارها آمدی ونیامدم بر دلم بارها نشستی و بی تو بودن را گریستم میدانم آمده ای...بسیار نزدیک... پشت پلک هایی که توان باز شدن به روی زیبایت را ندارد... پشت در، دلی که هنوز برای میزبانی تو پاک نشده... میدانم آمده ای ... دعا کن من هم بیایم به پیشواز تو ! شبای قدر نزدیکه هموون شبایی که هر سال قدرش میدونیم همون شبایی که سرنوشت یه سالمون توش نوشته میشه همون شبایی که دل هممون واسش تاپ تاپ میزنه که خوب نوشته بشه،که مطابق میل نوشته بشه که آرزوهامون برآورده بشه که پاک بشیم که صدامون برسه به آسمون امسال یه آرزو هم به آرزوهام اضافه شده قبول شدن تو کنکور ارشد میشه تویی که این پست رو خوندی برام دعا کنی؟ بدون که برات دعا میکنم همیشه هرکی که هستی امضا:فاطمه
تظاهر میکنم که ترسیدهام ! تظاهر میکنم به بنبست رسیدهام تظاهر میکنم که پیر، که خسته، که بیحواس! پرت میروم که عدهای خیال کنند امید ماندنم در سر نیست یا لااقل... علاقه به رفتنم را حرفی، چیزی، چراغی...! " دستم به قلم نمیرود " کلماتم کناره گرفتهاند و سکوت... سایهاش سنگین است، ... و خلوتی که گاه یادم میرود خانهی خود من است. از اعتماد کامل پرده به باد بیزارم از خیانت همهمه به خاموشی از دیو و از شنیدن، از دیوار. برای من دوست داشتن آخرین دلیل داناییست . اما هوا همیشه آفتابی نیست ... عشق همیشه علامت رستگاری نیست ! و من گاهی اوقات مجبورم به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم . چقدر خیالش آسوده است چقدر تحمل سکوتش طولانیست چقدر... دل و دست این خستهی خراب از خواب زندگی میلرزد. باید تظاهر کنم حالم خوب است . راحتام، راضیام، رها... راهی نیست. مجبورم! باید به اعتماد آسودهی سایه به آفتاب برگردم.
خدا دنیا را با تمام موجوداتش آفرید و در کنار آنها، قلب را... من را... و تو را... که در قلب چون منی؛ چیزی به نام عشق بیافرینی! و رنگ کنی تمام سیاه و سفید دنیایم را روزی که به رسم خود... حس زیبای دوست داشتن را آفریدی فهمیدم، تبحر تو در آفرینش عشق بی حد و مرز است... ایمان آوردم! دستانم را به نیت تو دراز کردم گرفتی...... شدی جان پناهِ مخلوق بی پناهت که جز به اعتماد دستان تو ، توان برخاستنش نبود! ای خالق عشق... ای بی همتا! کمی درنگ کن.... من! به اعتماد دستان تو بود که تا بلندای آبی آسمانت پر گشودم ! اینک.... در فراز این ناهمواری های سنگدل! که استحکام لاجوردی آسمان را به رخ زمین میکشاند.... به اعتماد کدامین بام؟! کدامین نگاه منتظر؟! بالهای خسته ی عاشقی ام را ببندم ......! وقتی دستهای اعتماد تو دیگر در انتظار من نیست...!
نباید کسی بفهمد
Design By : Pichak |