سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























نون و ریحون

تمام راه ظهور تو با گنه بستم

 


دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم

 


کسی به فکر شما نیست راست می گویم

 


دعا برای تو بازیست راست می گویم

 


اگرچه شهر برای شما چراغان است

 


برای کشتن تو نیزه هم فراوان است

 


من از سرودن شعر ظهور می ترسم

 


دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم

 

 

من از سیاهی شب های تار می گویم

 


من از خزان شدن این بهار می گویم

 

 

درون سینه ما عشق یخ زده آقا

 


تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

 

 

کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست



برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست


نوشته شده در جمعه 92/4/21ساعت 5:39 عصر توسط فاطمه بانو نظرات ( ) |

 

 به یک زن احترام بگذارید، چون :

 میتوانید معصومیتش را در شکل یک دختر حس کنید

 میتوانید علاقه اش را در شکل یک خواهر حس کنید

 میتوانید گرمایش را در شکل یک دوست حس کنید

 میتوانید اشتیاقش را در شکل یک معشوقه حس کنید

 میتوانید فداکاریش را در شکل یک همسر حس کنید

 میتوانید روحانیتش را در شکل یک مادر حس کنید

 میتوانید برکتش را در شکل یک مادر بزرگ حس کنید

با این حال او محکم و استوار نیز هست .

 قلبش بسیار لطیف، فریبنده، ملیح، بخشنده و سرکش است

 او یک زن است… و زندگی!!

 به راستی زن با مرد برابر نیست؟!

 نمیدانم! شاید شما راست میگوئید که برابر نیست!!!

 اما...... به گمانم زن بیشتر از برابر است!


نوشته شده در سه شنبه 92/4/18ساعت 9:51 عصر توسط فاطمه بانو نظرات ( ) |

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در سه شنبه 92/4/18ساعت 5:15 عصر توسط فاطمه بانو نظرات ( ) |

زمستان سردی است  ...هوا نیمه تاریک است

 ابرهای سیاه جلوی سپیدی آسمان را گرفته اند !

 باران و برف نمی بارد ..

 اما سوز باد مثل زوو زه ی گرگ می ماند و سوز و سرمایی که

 از لای پنچرها و در به درون اتاق می رسد ...

 غمگینم ... نمیدانم چرا ...

 شاید سردی هوا دلم را سرد و بی روح کرده است !

 در  آن گوشه آتشی روشن کرده ام ....اما ...

 آتش هم نمیتواند قلب یخ زده ام را باز کند

 از پنچره بیرون را تماشا میکنم

 یاد روزهای خوبی می افتم !!! که باهم میخندیدیم ،

 آه میفهمم ... دلیل سردی روح و بدنم را ...

 نبودن تو  و گرمای عشقت مرا سرد کرده است

 

 بـــرگـــــرد بـــی تـــو غـمـگـیـنـم ...


نوشته شده در یکشنبه 92/4/16ساعت 2:21 عصر توسط فاطمه بانو نظرات ( ) |

 صبح شده ...

 پرده ها را کنار می زنم

 و باز می کنم چهره ی پنجره را...

 به به چه هوای مطبوعی!

 هوا...

 هوای دونفرست...

  ... سریع خود را به آیینه تمام قد خانه ام می رسانم

 و غرق تماشا می شوم

 گوشی را بر می دارم که به او زنگ بزنم

 همینجور که گوشی در دستانم است و خود را در آیینه تماشا

 می کنم

 می گویم:

 الو...

 

  سلام خودم جان!

 خوبی ؟

 هوای خوبی ست...

 دو نفره ی دو نفره...

 هوس قدم زدن کرده ام... می آیی ؟

 آنـــگــــاه

 گوشی را می گذارم

 و آخرین نگاه در آیینه!

 با او ُ بی او

 دست سایه ام را می گیرم

 

 و می رویم که یک روز دو نفره را دو نفره قدم بزنیم...!


نوشته شده در شنبه 92/4/15ساعت 2:5 عصر توسط فاطمه بانو نظرات ( ) |

<   <<   16   17   18   19   20      >

 Design By : Pichak