نون و ریحون
او رفته بود با غمها سر میکنم دنیا دور سرم چرخید یکی بیاید درد دلهای بی جواب مرا پاسخ دهد! هوای دلم ابری بوده همه چیز را شکسته بود، روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود ! به عشق وابسته شوی ! جانم به درد آمد و روحم در عذاب ، لعنت بر آن احساس ناب ، که دیگر از آن هیچ نمانده ، هیچکس هنوز آن شعر تلخ مرا نخوانده ! سحرگاهان به قصد روزه داری// شدم بیدار از خواب و خماری برایم سفره ای الوان گشودند// به آن هر لحظه چیزی را فزودند برنج و مرغ و سوپ وآش رشته// سُس و استیک با نان برشته خلاصه لقمه ای از هرچه دیدم// کمی از این کمی از آن چشیدم پس از آن ماست را کردم سرازیر// درون معده ام با اندکی سیر وختم حمله ام با یک دو آروغ// بشد اعلام بعداز خوردن دوغ سپس یک چای دبش قند پهلو// به من دادند با یک دانه لیمو خلاصه روزه را آغاز کردم// برای اهل خانه ناز کردم برای اینکه یابم صبر و طاقت// نمود م صبح تا شب استراحت دوپرس ِ کلّه پاچه با دو کوکا// کمی یخدر بهشت یک خورده حلوا به افطاری برایم شد فراهم// زدم تو رگ کمی از زولبیا هم وسی روزی به این منوال طی شد// نفهمیدم که کی آمد و کی شد به زحمت صبح خود را شام کردم// به خود سازی ولی اقدام کردم به شعبان من به وزن شصت بودم// به ماه روزه ده کیلو فزودم اگرچه رد شدم در این عبادت// به خود سازی ولیکن کردم عادت خدایا ای خدای مهر و ناهید// بده توش و توانی را به« جاوید» که گیرد سالیان سال روزه// اگرچه او شود از دم رفوزه
نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن ،
نه اشکی برای ریختن ، نه قلبی برای تپیدن
نه فکر اینکه تنها میشوم ، نه یاد آنکه فراموش میشوم
بی آنکه روشن باشم ، خاموش شدم ، غنچه هم نبودم ، پرپر شدم
بی آنکه گناهی کرده باشم ، پر از گناه ، یخ بسته ام دیگر ای خدا…
تحملش سخت است اما صبر میکنم ، او که دیگر رفته است ،
شکست بال مرا برای پرواز ، سوزاند دلم را ، من مانده ام و یک عالمه نیاز
نه لحظه ای که آرام بمانم ، نه شبی که بی درد بخوابم !
نه آن روزی که دوباره او را ببینم ، نه امروزی که دارم از غم رفتنش میمیرم…
نه به آن روزی که با دیدنش دنیا لرزید ، نه به امروزی که با رفتنش
پر از احساس اما بی حس ، لبریز از بی وفایی، خالی از محبت!
این همان نیمه گمشده من است ؟
پس یکی بیاید مرا پیدا کند ،
یکی بیاید به داد این دل برسد ، اینجا همیشه آفتابی نبوده ،
مینوشتم ، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ، رفتم و او رفته بود ،
دلی را عاشق کنی و بعد خسته شوی ، محال است که
با عشق به جنون رسیدم ، همه چیز را به جان خریدم ،
Design By : Pichak |