سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























نون و ریحون

بالاخره دانشگاه هم با تمام عذابهاش تموم شد.اصلاً دلم نمیخاد با هیچکدوم از

همکلاسیام بازم ارتباط داشته باشم.اونموقعا فکر میکردم دانشگاه چه خبره.

واسه من که شبیه تردمیل بود.دویدن و نرسیدن.

دارم به این فکر میکنم که تو این 4 سال چه اتفاقایی برام افتاده.

ترم 2 که زهره از پیشم رفت.ترم 6 که زهرا از پیشم رفت.

با اینکه همیشه از تنهایی خوشم میومد ولی غریب شده بودم.

از درس خوندنا و نمره نگرفتنا و مشروط شدن بگذریم.

چه استرسهایی که نداشتم.چقد حالم بد میشد.

ولی هفته قبل دکتر بهم گفت حالت دیگه خوب شده.

احساس میکنم انرژی گرفتم.دکتر ماه تولدمو میپرسید فکر کردم میخاد فالمو بگه.

یکی از بهترین اتفاقهای اخیر این بود که بالاخره خونمونو فروختیم و یه جا دیگه خریدیم.

اصلا از خونه قبلی خوشم نمیومد.

با اینکه الان اتاقم نصف اتاق قبلی شده اما کاملاً راضیم و خوشحال.خداروشکر

تابستون هم کلی برا ارشد خوندم اما یهو از مهر همه چیو گذاشتم کنار.

رفتم سر جلسه کنکور شروع کردم از خودم جواب دادن.4 تای اول الف 4تای دوم ب و الی آخر.

در عرض یه ربع تموم شد.دیدم بیکار موندم رشته های دیگه رو جواب دادم به همین صورت.

آخرشم جواب که اومد رشته ای رو که خونده بودم مجاز نشدم.

اون یکی رشته رو مجاز شدم.ولی هنوزم سر هزار راهی هستم که ارشد بخونم یا نه.

از یه طرف میگم ارزش نداره اینهمه استرس به خودم راه بدم.

از طرف دیگه میگم بخونم....چه میدونم


نوشته شده در یکشنبه 93/4/1ساعت 2:22 عصر توسط فاطمه بانو نظرات ( ) |

<      1   2      

 Design By : Pichak