سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























نون و ریحون

او رفته بود 


نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن ، 


نه اشکی برای ریختن ، نه قلبی برای تپیدن 


نه فکر اینکه تنها میشوم ، نه یاد آنکه فراموش میشوم 


بی آنکه روشن باشم ، خاموش شدم ، غنچه هم نبودم ، پرپر شدم 


بی آنکه گناهی کرده باشم ، پر از گناه ، یخ بسته ام دیگر ای خدا… 


تحملش سخت است اما صبر میکنم ، او که دیگر رفته است ،

با غمها سر میکنم 


شکست بال مرا برای پرواز ، سوزاند دلم را ، من مانده ام و یک عالمه نیاز 


نه لحظه ای که آرام بمانم ، نه شبی که بی درد بخوابم !

 
نه آن روزی که دوباره او را ببینم ، نه امروزی که دارم از غم رفتنش میمیرم… 


نه به آن روزی که با دیدنش دنیا لرزید ، نه به امروزی که با رفتنش

دنیا دور سرم چرخید 


پر از احساس اما بی حس ، لبریز از بی وفایی، خالی از محبت! 


این همان نیمه گمشده من است ؟ 


پس یکی بیاید مرا پیدا کند ،

یکی بیاید درد دلهای بی جواب مرا پاسخ دهد! 


یکی بیاید به داد این دل برسد ، اینجا همیشه آفتابی نبوده ،

هوای دلم ابری بوده 


مینوشتم ، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ، رفتم و او رفته بود ،

همه چیز را شکسته بود،

 

روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود ! 


دلی را عاشق کنی و بعد خسته شوی ، محال است که

به عشق وابسته شوی ! 


با عشق به جنون رسیدم ، همه چیز را به جان خریدم ،

جانم به درد آمد و روحم در عذاب ،

 

لعنت بر آن احساس ناب ، که دیگر از آن هیچ نمانده ،

هیچکس هنوز آن شعر تلخ مرا نخوانده !


نوشته شده در پنج شنبه 94/3/28ساعت 5:9 صبح توسط فاطمه بانو نظرات ( ) |

سحرگاهان به قصد روزه داری// شدم بیدار از خواب و خماری

برایم سفره ای الوان گشودند// به آن هر لحظه چیزی را فزودند

برنج و مرغ و سوپ وآش رشته// سُس و استیک با نان برشته

خلاصه لقمه ای از هرچه دیدم// کمی از این کمی از آن چشیدم

پس از آن ماست را کردم سرازیر// درون معده ام با اندکی سیر

وختم حمله ام با یک دو آروغ// بشد اعلام بعداز خوردن دوغ

سپس یک چای دبش قند پهلو// به من دادند با یک دانه لیمو

خلاصه روزه را آغاز کردم// برای اهل خانه ناز کردم

برای اینکه یابم صبر و طاقت// نمود م صبح تا شب استراحت

دوپرس ِ کلّه پاچه با دو کوکا// کمی یخدر بهشت یک خورده حلوا

به افطاری برایم شد فراهم// زدم تو رگ کمی از زولبیا هم

وسی روزی به این منوال طی شد// نفهمیدم که کی آمد و کی شد

به زحمت صبح خود را شام کردم// به خود سازی ولی اقدام کردم

به شعبان من به وزن شصت بودم// به ماه روزه ده کیلو فزودم

اگرچه رد شدم در این عبادت// به خود سازی ولیکن کردم عادت

خدایا ای خدای مهر و ناهید// بده توش و توانی را به« جاوید»

که گیرد سالیان سال روزه// اگرچه او شود از دم رفوزه

 


نوشته شده در یکشنبه 94/3/24ساعت 7:7 صبح توسط فاطمه بانو نظرات ( ) |


 Design By : Pichak