سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























نون و ریحون

مادربزرگ پیری داشتم.خیلی پیر

تو این 24 سال عمرم شاید 10 کلمه باهاش حرف زده بودم.

زبون همدیگرو بلد نبودیم.

همیشه با خودم فکر میکردم اگه روزی بمیره

شاید نتونم براش گریه کنم.

ولی از اون روز حالم بده.

بابام میگه قلبم گرفته از فوت مادرم.

تازه امروز یکم حالش بهتر شده.

مادربزرگم خیلی خیلی پیر بود ولی

حالش بد نبود....سالم بود.

راحت مرد.شب جمعه به خاک سپرده شد.

دلم میسوزه که هیچوقت باهاش حرف نزدم.

گاهی دلم از زندگی سیر میشود که میخواهم تا سقف آسمان پرواز کنم


رویش دراز بکشم،آرام و آسوده


مثل ماهی حوضمان که چند روزیست روی حوض خوابیده


نوشته شده در یکشنبه 93/11/26ساعت 7:10 عصر توسط فاطمه بانو نظرات ( ) |


 Design By : Pichak